شب های جمعه و بعد عصر های جمعه یکی یکی پیام است که به دستم می رسد. پیام هایی که یادم می اندازد تو هم باید باشی توی این روز جمعه ای ! کنار من، بین ما ، وسط زندگییمان و ... بعد یادمان می آید این روز جمعه مان یک چیز کم دارد برای همین دل مان می گیرد ، غصه دار می شویم و حالمان یک جور است ! پس تا کی این همه انتظار را باید تحمل کنیم؟ پس چرا این جمعه ای که قرار است تو بیایی نمی رسد ؟!
این همه آدم که منتظر نشسته اند و آن وقت فرج نمی رسد ! توی همین فکر ها با خودم درگیرم که چشمم توی یکی از کتاب ها به این روایت می خورد ، که در زمان امام صادق (ع) اتفاق افتاده است : « مادری رفت پیش امام صادق (ع) . گفت : پسرم خیلی وقت است از مسافرت بر نگشته خیلی نگرانم . حضرت فرمود : صبر کن پسرت بر می گردد . مادر رفت و چند روز دیگر دوباره برگشت و گفت : آقا پس چرا پسرم برنگشت ؟ حضرت فرمود : مگر نگفتم صبر کن ، پسرت بر می گردد . مادر دوباره رفت و چون از پسرش خبری نشد . دوباره پیش آقا برگشت ; اما آقا فرمودند : مگر نگفتم صبر کن ؟ مادر این بار طاقت نیاورد و گفت آقا خب چقدر صبر کنم ؟ دیگر نمی توانم صبر کنم ، به خدا طاقتم تمام شده است . حضرت فرمودند : برو خانه ، پسرت برگشته . مادر که رفت خانه ، دید واقعا پسرش برگشته است . برگشت پیش امام صادق (ع) و گفت آقا جریان چیست ؟ نکند مثل رسول خدا (ص) به شما هم وحی نازل می شود ؟ امام فرمودند : به من وحی نازل نشده اما عند فنائ الصبر یاتی الفرج : صبر که تمام بشود ، فرج می آید . »
چند باری جمله آقارا می خوانم ، یعنی صبرمان تمام نشده ، یعنی روز های جمعه تنها یادمان می افتد که آقایی باید بیاید که نمی آید ، وگر نه منتظر نیستیم ! این را از روزهای دیگر هفته مان می توانیم بفهمیم . از شنبه تا 5 شنبه ای که زندگی می کنیم و منتظر نیستیم تا طاقتمان طاق شود و صبرمان به سر آید ! این را از همان روزهایی که می رویم سر کار و بر می گردیم ، مهمانی می رویم ، منتظر نتیجه استخدامی هستیم نگران خرید خانه و ماشین هستیم ، غصه امتحاناتمان را می خوریم و ... نه یادمان می افتد که منتظر باید باشیم که حالا بخواهیم کوه صبر باشیم برای همین فرج نمی آید !!!